جدول جو
جدول جو

معنی گل افسار - جستجوی لغت در جدول جو

گل افسار(گُ اَ)
از لوازم زین از نقره و طلا و غیره در افسار اسب که بصورت گل باشد و بر کلۀ اسب بندند. (آنندراج) :
به او چرخ در قهری پای بست
گل افسارش از هالۀ مه به دست.
ملاطغرا (در وصف دلدل از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
گل افسار
لوازم زین از نقره و طلا و غیره در افسار اسب که بصورت گل باشد و بر کله اسب بندند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گل افشان
تصویر گل افشان
افشانندۀ گل، گل پاشیدن، گل افشاندن، در پزشکی بیماری سرخک یا مخملک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دل افگار
تصویر دل افگار
دل آزرده، آزرده دل، دل ریش، دل خسته، غمناک
فرهنگ فارسی عمید
(گُاَ)
دهی است از دهستان بیشه سر بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع در 8هزارگزی شمال خاوری شاهی. منطقه ای است کوهستانی و جنگلی. هوای آن معتدل ومرطوب و دارای 700 تن سکنه است. آب آن از چشمه و رود خانه درکا و محصول آن برنج، نیشکر، ابریشم، غلات، کنف و صیفی است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان شمد ابریشم، چادرشب و کرباس بافی است. راه مالرو دارد و از گله داران دهستان راستوبی سیان حدود این آبادی می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گُ اَ)
در تداول مردم خراسان، مخملک یا سرخک یا آبله مرغان را گویند
لغت نامه دهخدا
(دِ اَ)
دل فگار. دل ریش. دل شکسته. (ناظم الاطباء). خسته دل. دل خسته. پریشان خاطر. دل گرفته. کاسف البال. مغموم. غمین. غمگین. مکمود. کمد. کامد. مهموم. افگار. مکروب:
نخستین به گل شادخوارت کند
پس آنگه دل افگار خارت کند.
فردوسی.
بدگوی او نژند و دل افگار و مستمند
بدخواه او اسیر و نگونسار و خاکسار.
فرخی.
دویم آنکه چون به خانه روی سلام مرا به مادر دل افگار من برسانی. (قصص الانبیاء ص 51).
رحیل آمدش هم در آن هفته پیش
دل افگار و سربسته و روی ریش.
سعدی.
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد.
حافظ.
ناگشوده گل نقاب آهنگ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگ دل افگاران خوشست.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ سَ)
افشانندۀ گل. گل ریزنده. گل بسیار پراکنده کننده. پراکنده کننده گل و شکوفه:
چنان بد که در پارس یک روز تخت
نهادند زیر گل افشان درخت.
فردوسی.
پرستنده را گفت قیصر که تخت
بیارای زیر گل افشان درخت.
فردوسی.
بفرمان ببردند پیروزه تخت
نهادند زیر گل افشان درخت.
فردوسی.
سر حوض شاهی و سرو سهی
درخت گل افشان و بید و بهی.
فردوسی.
، نوعی از آتشبازی است. (آنندراج) :
سه گونه آتش در سه جای رخشان
به خانه در گل افشان بود از ایشان.
(ویس و رامین).
در آن بزم آراسته چون بهشت
گل افشان تر از ماه اردیبهشت.
نظامی.
هر کجا ریگ بود رنگ گرفت
هر کجا گلخنی گل افشان شد.
؟ (ترجمه محاسن اصفهان ص 100).
رجوع به گلفشان و گل افشان کردن و گل افشان گشتن و گل افشانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دل افگار
تصویر دل افگار
دلریش، شکسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر افسار
تصویر سر افسار
آن جزو از افسار که به دست گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
انباشته بگل گل انباشته: بر این تیغ کوه گل انبار گویی چو فغفور بر تختم و فور برکت. (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل افشان
تصویر گل افشان
گل ریزنده، پراکنده کننده گل و شکوفه
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه در کاری افراط کند مفرط: و حصیری هر چند مردیست گز افکار و گز افگویاما پیر است و حق خدمت قدیم دارد، اسراف کننده مسرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل افگار
تصویر دل افگار
((دِ. اَ))
آزرده، دلتنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گل افشان
تصویر گل افشان
((گُ اَ))
افشاننده گل، گل ریز، گل افشاندن خاصه در ایام جشن (مانند نوروز)، نوعی آتشبازی، مخملک، سرخک و آبله مرغان
فرهنگ فارسی معین
از توابع بیشه سر قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاه و گل آفتاب گردان که از دانه ی آن جهت روغن کشی نیز استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی
انار می خوش، ملس، انار سرخ رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در فاصله ی نه کیلومتری جنوب شرقی شهر بندرگز که نام
فرهنگ گویش مازندرانی